یکی از داستانهای امام زمان
شب عرفه ای پس از زیارت سید المومنین ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) به سوی کوفه می رفتم. وقتی به استراحتگاه رسیدم، نشستم تا کمی استراحت کنم. سپس برخاستم ودوباره به راه افتادم.
در این هنگام، متوجه شخصی شدم که از پشت سر من می آمد. او گفت: رفیق نمی خواهی؟گفتم: بله.می خواهم. آنگاه همراه او به راه افتادیم. با هم گفت وگو می کردیم.او از وضع مالی من سوال کرد ومن به او گفتم: وضع خوبی ندارم وتنگدستم.آنگاه رو به من نمود وفرمود: وقتی وارد کوفه شدی،برو نزد شخصی به نام ابوطاهره زراری. در خانه را بزن. او در را باز خواهد کرد در حالی که دستانش آلوده به خون قربانی است. به او بگو: امام زمان (علیه السلام) می فرمایند: آن کیسه پولی را که نزد آن مرد نیکوکار است به این مرد بده.من از این پیام تعجب کردم. ناگهان از من جدا شد وبه سویی رفت. من نفهمیدم که کجا رفت.وقتی وارد کوفه شدم، نزد ابوطاهره زراری رفتم. در را زدم. او همان گونه که آن حضرت فرموده بود، خارج شد.به او گفتم: امام زمان (علیه السلام) می فرمایند: آن کیسه پولی را که نزد آن مرد نیکوکار است به این مرد بده.ابوطاهر گفت: چشم! اطاعت!آنگاه درون خانه رفت وکیسه پولی آورد وآن را به من تحویل داد.من نیز آن را گرفتم وبازگشتم!
برای ظهور امام زمان:
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم